نوین

نوین


 

احساس سرما تمام بدنم را به لرزش در آورد وسريع از خواب پريدم. هوا  گرگ وميش بود نگاه خود را به محل سوز كشاندم پنجره باز شده بود وپره سفيد رنگ كه با حركت باد تكان مي خورد خيس آب بود
آنقدر خستگي تمام بدنم را كرخ كرده بود كه نمي تونستم از جاي خودم  تكون بخورم چه برسه به اين كه فكر رفع سردي اتاق باشم .در همين فكر بودم كه كه صداي جير جير بلند شدوآهسته واردوارد اتاق شد .بدون اينكه متوجه شود كه من بيدارمبه سمت پنجره رفت آهسته پرده را كنار زدوپنجره را بست ،به سمت من آمد وگرماي وجودش را با اينكه چشمان خود را بسته بودم كه متوجه بيدار شدن من نشود احساس مي كردم.دوست داشتم صداي بلند دوستت دارم كه از ذهنم عبور مي كرد را مي شنيد ولي هميشه هنگام گفتن صدا درگلويم  خفه ميشد.دستش را بروي صورتم گذاشت بعد از لمس صورتم آهسته با خود زمزمه كرد ، نمي دونم چرا با من درد ودل نمي كني مادر جون همين كه داشت با خودش حرف مي زد اشك از چشمانش جاري شدوقطه اشكش بر روي بالشتم افتاد .براي اينكهمن متوجه حظورش در اتاق نشوم سريع پتو را برصورتم كشيد واز اتاق خارج شد.چند دقيقه اي نگذشت كه نمي دانم چه طور به خواب رفته بودم.
 
صداي بچه ي همسايه كه مادش او را به كودكستان مي برد من را از خواب بيدار كرد
آنقدر داد مي زد كه دل هر فردي را به درد ميآورد.
((مادر مي شه اموروز سر كار نري،مادر دوست دارم نهار ماكاروني درست كني بگم به محمد بياد خونمون خونه بازي كنيم بعد از چند دقيقه مكس حرف خودش رو عوض كرد به خيال خودش مادر رو رازي كره فقط مي مونه كه امروز چه برنامه هاي رو انجام بده.
نه نه اصلاٌ يه كار ديگه مي كنم وقتي بابا از سر كار برگشت با هم مي ريم خونه خاله مريم و....
پسر همسايه همين جور داشت رويا پردازي مي كرد .مادرش از ترس اينكه ديرش بشه  حرف نمي زد وقدم هاش رو بلندت تر مي كرد.0000000000000000000
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: بردی نشین ׀ تاریخ: یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , bardi.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com